بی مهابا وارد زندگی ِ کوچکم شدی
همه چیز را بر هم زدی اعتراضی نکردم
"چرا که دوستت داشتم"
همیشه می آمدی , می نشتی , می رفتی
به سخره میگرفتی و من هیچ اعتراضی نکردم
"چرا که دوستت داشتم"تقصیر تو نبود...
لمس نکرده بودی بازوان و دستان مرد حقیقی را
تو دیوانه ی مردان کاغذی بودی حالا باز هم اعتراضی نیست...
دوستم راست می گفت
این روزها خطرناک تر از یک فکر لطیفم
شب به شب زخم هایم را می بندم
زخمهایی که مردان کاغذی بی مهابا بر پیکرم زده اند
من دیگر از هر چه دوست داشتن است بیزارم
تو نگران نباش عشق من !
تو بیقرار باش برای مردان کاغذی ات
بگذار منم بی هیچ "عشقی" بی قرار بمیرم.
نظرات شما عزیزان:
|